داستان مجموعه اول (قسمت 1 و 2) غلامحسین، دزد خردهپایی است که روزی از روزها شاهد تصادف اتومبیل با مردی میانسال میشود. وی کیف مرد مجروح را میرباید و پاسپورتی در کیف پیدا میکند.او سعی دارد که کیف رابه فروش برساند. اما به دلیل این که پلیس دنبالش است. او تصمیم میگیرد به خارج برود و از ایران فرار کند…
داستان مجموعه دوم (قسمت 3 و 4) غلام برای فروش لپ تاپ دزدی به خانه یک مال خر آشنا می رود. خانه لو رفته و نیروی انتظامی وارد خانه می شود. غلام از راه پشت بام فرار می کند. خانه پدر غلام هم لو رفته و به ناچار تصمیم می گیرد از پاسپورت دزدی برای خروج از کشور استفاده کند. در فرودگاه با خانم مسنی به نام “ماهی جان” همسفر می شود و در پاریس، “باقری” نماینده شرکت “دوریس” از طرف آقای “لوریان” به استقبال او آمده و همراه با “ژاکلین” دختر لوریان، او را به هتلی مجلل می برند…
داستان مجموعه سوم (قسمت 5 و 6) غلامحسین با رفیق قدیمی خود (جمشید) در پاریس ملاقات می کند. جمشید غلامحسین را مجاب می کند که جا زدنش به جای دکتر افشار جم کار بسیار خطرناکی است. آن دو با طرح نقشه ای از هتل فرار می کنند، اما با دیدن فیلم آزمایش دکتر افشار جم، نقشه ی جدیدی طراحی می کنند…
داستان مجموعه چهارم (قسمت 7 و 8) دکتر افشار جم از بیمارستان مرخص می شود. غلام و جمشید با پیشنهاد لریان رئیس شرکت دوریس فرانسه جهت خرید فرمول ساخت توافق نامه امضا می کنند. اما غلام و جمشید برای دریافت پیش پرداخت با مشکلات تازه ای روبرو می شوند…
داستان مجموعه پنجم (قسمت 9 و 10) غلامحسین و جمشید پس از عقد قرارداد با شرکت دوریس، در پی گرفتن پیش پرداخت و فرار به سوی آمریکا هستند. اما لوریان و باقری با شکی که نسبت به دکتر افشار جم دارند بسیار محتاطانه عمل می کنند تا این که…
داستان مجموعه ششم (قسمت 11 و 12) با سرقت پولها، غلام و جمشید تنها امیدشان به خانم بهشتی و دخترش است تا بتوانند پانصد هزار یورو را از حساب آنها خارج کنند اما…
داستان مجموعه هفتم (قسمت 13 و 14) دکتر افشار جم در پاریس به غلامحسین و جمشید می پیوندد اما در میانه راه فرودگاه عدهای عرب آنها را به زور اسلحه می ربایند و از ان ها میخواهند فرمول را تغییر دهند…
داستان مجموعه هشتم (قسمت 15 و 16) غلامحسین و جمشید به همراه دکتر افشار جم از دست ربایندگان فرار می کنند ولی برای باز پس گیری لپ تاپ با لباس مبدل بر می گردند غافل از این که لریان نقشه ی قتل آن ها را در سر می پروراند…